تو هستی صدف *:)
انقدر این دنیا من را سر دوانده که خدا هم خودش مانده است
این که می گویم خدا هم خودش مانده است
منظورم این نیست که خدا تو کار دنیا مانده است
بیشتر تو اندازه صبر و تحمل من مانده است
بعد از، نبودن ِ ایمآن ، خی لی خالی شدم، پوچ شدم
یک چیز بزرگی را از دست دادم در واقع بیشتر روحم را از دست دادم
بعد از رفتنش فهمیدم بیشتر روحم، تقریبا همه ی روحم شده بود ایمآنم .
10 سال است که تمام زندگی و شادی هایم شد دوستی با تو
خندیدن در کنار تو ،
بستنی خوردن، گریه کردن، اصلا زندگی کردن کنار تو ..
همیشه نمی تواند یک دوست خوب انقدر برای آدم پر رنگ باشد صدف
تو از یک دوست و یک رفیق خی لی پر رنگ تر بودی و هستی و خواهی بود
حالا بعد از دور شدن تو هم، خالی تر شدم
رو به اتمام رفته ام ،
کارم شده است صبح تا شب عکس های دو نفره مان را دیدند
و با نگاه و لبخند حسرت صبح را شب کردن
و با خواب هایی که تو هم تویش هستی شب را صبح کردند ..
گقتم که خدا هم مانده است
که من یهو این همه تحمل و صبر کردن را از کجا آورده ام..
خوب می داند که باز هم صبر می کنم ..
نظرات شما عزیزان: